در فولكلور آلمان، قصه اي هست كه اين چنين بيان ميشود:
مردي صبح از خواب بيدار شد و ديد تبرش ناپديد شده است. شك كرد كه همسايه اش آن را دزديده باشد، براي همين تمام روز او را زير نظر گرفت. متوجه شد كه همسايه اش در دزدي مهارت دارد، مثل يك دزد راه ميرود و مثل دزدي كه ميخواهد چيزي را پنهان كند، پچ پچ ميكند. آنقدر از شكش مطمئن شد كه تصميم گرفت به خانه برگردد، لباسش را عوض كند، نزد قاضي برود و شكايت كند. اما همين كه وارد خانه شد، تبرش را پيدا كرد؛ زنش آن را جابجا كرده بود. مرد از خانه بيرون رفت و دوباره همسايه اش را زير نظر گرفت و دريافت كه او مثل يك آدم شريف راه ميرود، حرف ميزند و رفتار ميكند.
پائولو کوئيلو ميگويد: «هميشه اين نکته را به ياد داشته باشيد که ما انسانها در هر موقعيتي، معمولا آن چيزي را ميبينيم که دوست داريم ببينيم».
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: ادبی ، ،
تاريخ : دو شنبه 6 آبان 1392
| 18:45 | نویسنده : توحيد رشكي مهرآباد |